دل نوشته ها







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





این بابا وآن بابا؟؟؟؟؟

یک بچّه ی کلاس اولی با معلمش در رابطه با درس بابا مشکل داشت .( پدرش

معتاد بود )




صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید .
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد .
معلم در کلاس درس حاضر شد.
یکی از بچّه ها از قلب خود فریاد زد :
بر پا
همه بر پا ، چه برپایی شده بر پا
معلّم نشأتی دارد .
معلّم علم را در قلب می کارد
معلّم گفته ها دارد.
یکی از بچّه های آن کلاس درس گفتا :
بچّه ها بر جا
معلّم گفت :فرزنم بفرما ، جان من بنشین ،
چه درسی ؟
فارسی داریم!
کتاب فارسی بردار آب وآب را دیگر نمی خوانیم.
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت : فرزندم ، ببین بابا .بخوان بابا . بدان بابا
عزیزم این یکی بابا ،
پسر جان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا
بگو آب و بگو بابا
بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی
با می شود با....با
اگر نصفش کنی
با می شود با...با
تمام بچه ها ساکت .
نفس ها حبس در سینه
و قلبی همچون آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست
که میزش جای آخر هست
و هم چون نی فقط نا داشت .
به قلبش یک معما داشت !
سوال از درس بابا داشت .
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گویا همدرد
فقط نا داشت
به انگشت اشاره او
سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد .
تو گویی درس هایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون،
فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیرها
از بیشه می آید .
معلم گفت : فرزنم سوالت چیست ؟
بگفتا آن پسر:
آقا اجازه این یکی بابا و
آن بابا یکی هستند ؟
معلم گفت : آری جان من
بابا همان بابا ست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت : فرزندم بیا اینجا
چرا اشکت روان گشته ؟
پسر با بغض گفت :
این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت: فرزنم چراجانم
مگر این درس سنگین است ؟
پسر با گریه گفت :
این درس سنگین است
دو تا بابا، یکی بابا
تو می گویی این بابا با آن بابا یکی هستند ؟
چرابابای من نالان و غمگین است .
ولی بابای آرش شاد و خوش حال است ؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد ؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد ؟
ولی بابای من هردم زغال از کار می گیرد
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد ؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز
ولی بابای من صورتش تاراست؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد ؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر،
به زور و ظلم می کارد .
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند .؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد ؟
چرا بابای من هر روز می پوسد ؟
چرا در خانه ی آرش
گل و زیتون فراوان است ؟
ولی در خانه ی ما
اشک و خون دل به جریان است .
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟
چرا بابای من با زندگی قهر است ؟
معلم صورتش زرد و
لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست .
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا: دانش آموزان
بس است دیگر یکی بابا در این درس است و
بابای دیگر نیست
پاکن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند
و معلم گفت :
جای اون یکی بابا ، خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا بابا
تمام بچه ها گفتند : خدا بابا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:30 قبل از ظهر | |